همه چی بین منو خدام می مونه"
هپلی کوچولو کنارم خوابیده.
بوی عطر گل مریم رو میده.
سرش رو تو بغلم میذاره.
آرامش پاکی وجودش،مثل خون تو همه وجودم به چرخش درمیاد.
از سکوت وآرامش شب الهام میگیرم و
به فکر فرو میرم.
می خوام هدف هام رو عملی کنم،جدی تر.
از جدی بودن، احساس خوشایندتری پیدا می کنم.
چندتا از فکرهای و برنامه های کوچیکم عملی شده.
و این مصمم ترم می کنه برای ادامه راه.
به درون خودم سرک می کشم.
چه بی دل شده ام این روزها.
این احساس بهم می فهمونه که بزرگتر شدم.
و بی خودی وارد سن 25سالگی نشدم.
برنامه هام رو تو دفتر مخصوصم یاداشت می کنم که
یادم نره و یکی یکی عملیشون کنم. اما
به کسی نمیگم. پیش خودم جاشون امن تره.
تجربه بهم ثابت کرده هرموقع کسی از آرزوهام،برنامه هام
دلتنگی هام، دوست داشتنم. بی قرای هام. دلواپسی هام
و رازهام باخبر شده، دستام خالی شده. و رویاهام نقش برآب شده.
این بار همه چی بین من خدای مهربونم می مونه.
چون اگه قرار باشه کسی یاریم بده خدای خوبمهِ. نه بند هاش
نظرات شما عزیزان:
|